سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
تاریخ : شنبه 90/12/6

شب عیدی به دنبال نقاشان واقعی جامعه بگردیم تا باشد که یک تابلوی واقعی از آرزوهایشان رابخریم !!





ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : سه شنبه 90/12/2

کاش ....

شادی تو شادی من ، و غم تو غم من میبود...

اگر ... می فهمیدم، خدایمان یکیست...

مدبرمان یکیست...

مدیرمان یکیست...




ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : شنبه 90/11/29
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..



ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : شنبه 90/11/29

یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد
او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟
دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم
اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.
او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟
باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟
او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد
بعد آنها را برداشت و گفت:
مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟
بازهم دستها بالا بودند
سپس گفت:
هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید
چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.
اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم
و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .
و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم
اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.
شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.
کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار
شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.
ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید
ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟
پس هیچ وقت فراموش نکن که بعدازهراحساس شکستی ؛ برای خود ودوستانت همیشه بهترین خواهی ماند

 




ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : چهارشنبه 90/11/26

وقتی رگ غیرت می‌خشکد

حالا دیگه چندسالیه دخترش تو بهزیستیه و ندیدتش و دلش خیلی براش پرمی‌زنه! دلش می‌خواد ترک کنه، بره کمپ، آدرس یه کمپ و پرسید و گفت توروخدا می‌خوام ترک کنم. خسته شدم . یه کاری برام بکنین.

از این حرفها انگار دل تیکه چوب باریک و بلندی که جلوش بود سوخت و ازش دود بلند شد. اما از سرنگ و فندک و در قوطی کنار پاش هیچ عکس‌العملی صادر نشد.
خیلی دلش می‌خواست کمک کنه اما! کاری از دستش برنمی آ‌مد. راه افتادند با موتور یکم جلوتر توی کوچه چندتا مرد و زن دور هم جمع شده بودند و پایپ( وسیله مصرف شیشه) دستشون بود داشتن راجع به مامورها صحبت می‌کردند!‌آروم بهشون نزدیک شد. نمی‌تونست باهاشون ارتباط برقرار کنه تو پیاده رو دورهم نشسته بودن. اما دلش می‌خواست سر از کارشون دربیاره

چرت زدن در جوی آب با طعم سرما

به بهانه باز کردن سرحرف باهاشون ازشون یه آدرس پرت پرسید تا بتونه اونا رو به حرف بکشه،‌مرد سرحالی جلو اومد و شروع به آدرس دادن کرد. اما حواسش به آدرس گرفتن نبود و تو نخ این جماعت بود. زن با مانتو مشکی کوتاه و شلوار لی آبی و آرایش تند تو چشم تر از بقیه بود. بقیه اونا با لباس‌های مندرس دور هم بودن.

با دقت بیشتر متوجه شد که یه نفر تو جوی آب نشسته. اولش فکر کرد که دنبال یه گمشده مهم می‌گرده اما نه داشت توی جوی چرت می‌زد. انگار دلش می‌خواست تو اون جای دنج کسی مزاحمش نشه. ولی با سرما چی‌کار می‌کرد نمی‌دونم.

اسمال ساقی، خفن‌ترین میوه فروش

تو این فکرها بود که آدرس دادن مرد تموم شد. از مرد پرسید یه کم جنس بخوام باید از کی‌بگیریم. مرد کمی براندازش کرد و گفت یه ساعت حیرونه جنسی داداش ! خوب از اول می‌گفتی نه اینکه یه ساعت چرخ بزنی. مگه اسمال (اسماعیل) ساقی رو نمی‌شناسی و با دست به چرخ میوه فروشی روبه رو اشاره کرد و گفت هر ... بخوای اون داره!

اما میوه فروش قیافش به خرید و فروش و این حرفا نمی‌خورد. رفت جلو بهش سلام کرد و بهش گفت جنس داری. مرد میوه فروش که هیکل بزرگش، شکم گنده‌اش با سیبیل‌های خفنش و چشمای قلمبش، هیبت عجیب و ترسناکی بهش داده بود سوالش رو تکرار کرد و گفت جنس؟ چه جنسی؟ چه می‌دونم هرچی که این شب جمعه‌ای مارو بسازه ! و مرد سیبل خفن میوه فروش گفت مصرفت چیه !

شکلات با طعم مواد مخدر

تو حین این صحبت‌ها دختر بچه 7یا 8 ساله‌ای با لباس‌های رنگ‌ و وارنگ و موهای فرفریش و چشمای معصومش اومد جلو  و بی توجه به این مکالمه. بی مقدمه سلام کرد و گفت اسمال ساقی بابام گفته شکلات بابام و بدی من ببرم پولشم بعداً برات میاره




ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >