سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
تاریخ : چهارشنبه 90/11/26

وقتی رگ غیرت می‌خشکد

حالا دیگه چندسالیه دخترش تو بهزیستیه و ندیدتش و دلش خیلی براش پرمی‌زنه! دلش می‌خواد ترک کنه، بره کمپ، آدرس یه کمپ و پرسید و گفت توروخدا می‌خوام ترک کنم. خسته شدم . یه کاری برام بکنین.

از این حرفها انگار دل تیکه چوب باریک و بلندی که جلوش بود سوخت و ازش دود بلند شد. اما از سرنگ و فندک و در قوطی کنار پاش هیچ عکس‌العملی صادر نشد.
خیلی دلش می‌خواست کمک کنه اما! کاری از دستش برنمی آ‌مد. راه افتادند با موتور یکم جلوتر توی کوچه چندتا مرد و زن دور هم جمع شده بودند و پایپ( وسیله مصرف شیشه) دستشون بود داشتن راجع به مامورها صحبت می‌کردند!‌آروم بهشون نزدیک شد. نمی‌تونست باهاشون ارتباط برقرار کنه تو پیاده رو دورهم نشسته بودن. اما دلش می‌خواست سر از کارشون دربیاره

چرت زدن در جوی آب با طعم سرما

به بهانه باز کردن سرحرف باهاشون ازشون یه آدرس پرت پرسید تا بتونه اونا رو به حرف بکشه،‌مرد سرحالی جلو اومد و شروع به آدرس دادن کرد. اما حواسش به آدرس گرفتن نبود و تو نخ این جماعت بود. زن با مانتو مشکی کوتاه و شلوار لی آبی و آرایش تند تو چشم تر از بقیه بود. بقیه اونا با لباس‌های مندرس دور هم بودن.

با دقت بیشتر متوجه شد که یه نفر تو جوی آب نشسته. اولش فکر کرد که دنبال یه گمشده مهم می‌گرده اما نه داشت توی جوی چرت می‌زد. انگار دلش می‌خواست تو اون جای دنج کسی مزاحمش نشه. ولی با سرما چی‌کار می‌کرد نمی‌دونم.

اسمال ساقی، خفن‌ترین میوه فروش

تو این فکرها بود که آدرس دادن مرد تموم شد. از مرد پرسید یه کم جنس بخوام باید از کی‌بگیریم. مرد کمی براندازش کرد و گفت یه ساعت حیرونه جنسی داداش ! خوب از اول می‌گفتی نه اینکه یه ساعت چرخ بزنی. مگه اسمال (اسماعیل) ساقی رو نمی‌شناسی و با دست به چرخ میوه فروشی روبه رو اشاره کرد و گفت هر ... بخوای اون داره!

اما میوه فروش قیافش به خرید و فروش و این حرفا نمی‌خورد. رفت جلو بهش سلام کرد و بهش گفت جنس داری. مرد میوه فروش که هیکل بزرگش، شکم گنده‌اش با سیبیل‌های خفنش و چشمای قلمبش، هیبت عجیب و ترسناکی بهش داده بود سوالش رو تکرار کرد و گفت جنس؟ چه جنسی؟ چه می‌دونم هرچی که این شب جمعه‌ای مارو بسازه ! و مرد سیبل خفن میوه فروش گفت مصرفت چیه !

شکلات با طعم مواد مخدر

تو حین این صحبت‌ها دختر بچه 7یا 8 ساله‌ای با لباس‌های رنگ‌ و وارنگ و موهای فرفریش و چشمای معصومش اومد جلو  و بی توجه به این مکالمه. بی مقدمه سلام کرد و گفت اسمال ساقی بابام گفته شکلات بابام و بدی من ببرم پولشم بعداً برات میاره




ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی