سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
تاریخ : شنبه 91/4/24

یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم

کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید...؟




ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : جمعه 91/4/23
خدا رو شاکرم:
 ..........THANKS .............GOD
FOR THE TAXES I PAY
BECAUSE IT MEANS I AM EMPLOYED‏ .
برای مالیاتی که پرداخت میکنم؛ چون به این معناست که شغلی دارم.

  FOR THE MESS TO CLEAN AFTER A PARTY
BECAUSE IT MEANS I HAVE BEEN SURROUNDED BY FRIENDS‏.
FOR THE CLOTHES THAT FIT A LITTLE TOO SNUG
BECAUSE IT MEANS I HAVE ENOUGH TO EAT‏.
برای لباسهایی که کمی برام تنگ شدن؛ چون یعنی غذا برای خوردن دارم.
 
FOR MY SHADOW THAT WATCHES ME WORK
BECAUSE IT MEANS I AM OUT IN THE SUNSHINE‏
برای سایه ای که شاهد کار منه؛ چون یعنی خورشید تو زندگیم میتابه.
 
FOR A LAWN THAT NEEDS MOWING‏,
WINDOWS THAT NEED CLEANING‏,

AND GUTTERS THAT NEED FIXING
BECAUSE IT MEANS I HAVE A HOME
برای چمنی که باید زده بشه، برای پنجره هایی که باید تمیز بشه و ناودانهایی که باید تعمیر بشه ؛ چون یعنی خانه ای برای زنگی کردن دارم.
برای جای پارکی که در انتهای پارکینگ پیدا میکنم؛ چون یعنی قادر به راه رفتن هستم و وسیله نقلیه دارم.
 
FOR MY HUGE HEATING BILL
BECAUSE IT MEANS I AM WARM‏.
برای هزینه بالا برای گرمایش؛ چون یعنی خانه گرمی دارم.
 
FOR THE PILE OF LAUNDRY AND IRONING
BECAUSE IT MEANS I HAVE CLOTHES TO WEAR‏.
برای کوه لباسهایی که باید شسته و اتو بشوند؛ چون یعنی رختی برای پوشیدن دارم.
FOR WEARINESS AND ACHING MUSCLES
AT THE END OF THE DAY
BECAUSE IT MEANS I HAVE BEEN CAPABLE OF WORKING HARD‏.
برای کوفتگی و خستگی عضلاتم آخر روز ؛ چون یعنی قادر بودم که سخت کار کنم.
برای زنگ ساعتی که صبح مرا از خواب بیدار میکند؛ چون یعنی هنوز زنده هستم.
 
Live well, Laugh often‏, & Love with all of your heart‏!
خوب زندگی کنید!
زیاد بخندید!
با تمام قلبتان دوست بدارید!



ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : دوشنبه 91/4/19

ای کاش علی شویم و عالی باشیم

همسفره کاسه سفالی باشیم

چون سکه بدست کودکی برق زنیم

نان آور سفره های خالی باشیم


انجمن خیریه رهروان سیره علوی جهت سبدهای آذوقه ماه مبارک رمضان از همه عزیزان و خیرین محترم درخواست همکاری و مساعدت دارد.

شما میتوانید جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن های 02133945235 و 09195393029 تماس حاصل نمائید.




ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : یکشنبه 91/4/18
ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
 
تاریخ : یکشنبه 91/4/18
جنایت کاری در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
 چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به سیب های بزرگ و تازه و قرمز رنگ خیره شد.
اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره سیبی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و آن را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم .
چند روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند سیب سرخ را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت سیب ها را برداشت و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او سیب مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد،با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگه داشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت
آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان.
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود:
من دیگر از فرار خسته شدم از سیب هایت متشکرم.
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.

بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد !!!!



ارسال توسط انجمن خیریه رهروان سیره علوی
   1   2      >