غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیه اند
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکان درش محرمان پادشه اند
اخمی ز نو آغاز کرد این گونه احسان می کند
زخم دلم را باز کرد این گونه احسان می کند
در این دیار بی کسی دنیای من بودست او
دنیای من پروازکرد این گونه احسان می کند
من شادمانی و خوشی از بهر او کردم طلب
او غم طنین انداز کرد این گونه احسان می کند
با رنج او رنجیده ام با ساز او رقصیده ام
آهنگ دیگر ساز کرد این گونه احسان می کند
من در تمنای گلی زآن باغ سبز چشم او
خود را به خواب ناز کرد این گونه احسان می کند
خواندم برای قلب او دنیایی از شعر و جنون
صد حرف من یک غاز کرد این گونه احسان می کند
بیچاره این مرغ دلم بال و پرش را بسته بود
بند از دوبالم باز کرد این گونه احسان می کند
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید...؟
درد من شکایت از خرابی نیست / درد من رفیق ناحسابی نیست
درد من مرام زیرآبی نیست / درد من بی خوابی از بی تابی نیست
درد من باختن از یه رنگی نیست / درد من نداشتن زرنگی نیست
درد من تفنگ بی فشنگی نیست / درد من دوئل با مرد جنگی نیست
درد من رقیب از خود راضی نیست / درد من باختن توی بازی نیست
درد من رأی خراب قاضی نیست / درد من پوشیدن یه رازی نیست
درد من شکست کار مالی نیست / درد من ده تا حساب خالی نیست
درد من بیکاری از بی حالی نیست / درد من گلیم جای قالی نیست
درد من خاطره ای خیالی نیست / درد من پذیرش محالی نیست
درد من صبر یکی دو سالی نیست / درد من خفت بی مثالی نیست
درد من بیزاری از بیکاری نیست / درد من خجالت از نداری نیست
درد من خوش بختی فراری نیست / درد من خانه بی قناری نیست
درد من پاییز بی بهاری نیست / درد من نبود دست یاری نیست
درد من اینهمه زجر و خواری نیست / درد من شکست زیر باری نیست
درد من این همه بی قراری نیست / درد من به غم جواب آری نیست
درد من دیدن آه و زاری نیست / درد من قطره اشک جاری نیست
درد من روزِ به این سیاهی نیست / درد من ندیدن یه راهی نیست
درد من این همه بی پناهی نیست / درد من دل به امید واهی نیست
درد من بخت به این کوتاهی نیست / درد من عمر به این تباهی نیست
درد من همنفسی با چاهی نیست / درد من دریا بدون ماهی نیست
درد من ندای سرد نادی نیست / درد من هجرت شور و شادی نیست
درد من هجوم بی مرادی نیست / درد من جهل ز بی سوادی نیست
درد من سوزِ غم جدایی نیست / درد من قفل درِ رهایی نیست
درد من سلوک و بی کجایی نیست / درد من مشکل پیش پایی نیست
درد من قول های بی شماری نیست / درد من جواب های تکراری نیست
درد من افتادن تو تاری نیست / درد من نبود یار غاری نیست
درد من نبود بی ملالی نیست / درد من یه لقمه حلالی نیست
درد من یه قامت هلالی نیست / درد من یه هیبت جلالی نیست
درد من قصه جن و پری نیست / درد من یک غزل دلبری نیست
درد من چند وقتی بی مادری نیست / درد من نغمه غم پروری نیست
درد من دوچرخه ای راندنی نیست / درد من یه حالت ماندنی نیست
درد من یه نور تاباندنی نیست / درد من یه نامه خواندنی نیست
درد من یه بچه ی دردری نیست / درد من یه عاشقِ سرسری نیست
درد من شاید چیز نادری نیست / درد من جز سخن آخری نیست
درد من کدورتی رُفتنی نیست / درد من کثافتی شستنی نیست
درد من دوای ناپختنی نیست / درد من درد دل گفتنی نیست
درد من درد دل گفتنی نیست
همه شب نماز خواندن ، همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن