رفته رفته خیابان های اصلی شهر شلوغ می شود.
به ویژه خیابان هایی که به نوعی بازار محسوب می شود
مردم طبق یک سنت دیرینه و عادت چندین ساله برای خرید شب عید به آنجا می روند، هرچند که بیش از خرید فقط نگاه می کنند، قیمت می پرسند و می روند.
در این بین نگاهم به خانمی می افتد که دست دو کودک را گرفته است
از این مغازه به مغازه بعدی می رود.
مادر رمقی برای راه رفتن ندارد
ظاهراً ساعت ها جست و جویش برای خرید لباس عید دو کودکش که نگاه پر از شوق شان، ویترین مغازه ها را دنبال می کند، به جایی نرسیده است ...
با خود می اندیشد چگونه با 150 هزار تومان می تواند همه مایحتاج اهل خانه و البسه شب عید بچه ها را تهیه کند؟
از صبح که مادر دست دو کودک 8 و 10 ساله خود را گرفته و به خیابان آمده است تا برایشان لباس نو بخرد
قلبش تند تند می زند ،
چرا که می داند 150 هزار تومانی که همسرش پس از کسر کرایه خانه و پول آب و برق به او داده است تا برای بچه ها لباس نو بخرد کافی نیست ،
تازه شیرینی و میوه عید هم مانده است .
خسته و دردمند روزهای عید را تصور می کند
وقتی که خانواده شوهرش از شهرستان می آیند و خوب می داند که چگونه با لباس های نو بچه های آنها و تعریف و تمجید از نوروز پارسال که کلی بریز و بپاش داشتند ، تحقیر می شوند.
این ماجرایی است که هر سال تکرار می شود.
کودک بزرگ ترش نیز اینک پس از چند سال تجربه، هم خوشحال است هم نگران.
برای او نوروز هر سال علاوه بر آن که شیرینی خاص خودش را دارد،
یادآور تحقیر و تحمل است و وقتی بچه های پولدار را می بیند که لباس های گران و عروسک ها و اسباب بازی های خود را در آغوش می گیرند خدا می داند چه می کشد .
تازه این نمایی است دور از قشر نه چندان فقیر جامعه.
همان هایی که به اصطلاح دستشان به دهان شان می رسد.
ولی هم تو و هم من خوب می دانیم کم نیستند افرادی که حتی به بازار هم نمی آیند چون می دانند عید برای آن ها نیست.
در این بین کارمندان و حقوق بگیران دولت در انتظار دریافت حقوق ، عیدی و پاداش شب عید در این آشفته بازار گرانی برای خرید نوروزی خانه و خانواده نقشه می کشند
دو دو تا چهار تا می کنند ولی گویا هر چه می کوشند قادر به تطبیق دخل و خرج خود نیستند.