مفهوم احسان و نیکوکاری
احسان برگرفته از حسن است که در دو معنای نعمت بخشیدن به دیگری، و احسان در کار و عمل، کاربرد دارد. کسی که علم نیکویی را بیاموزد یا عمل نیکی را انجام دهد، از جمله نیکوکاران به حساب می آید و بر این اساس است1 سخن امیرمؤمنان(ع) که می فرماید: مردم به آنچه از کارهای شایسته و نیک می آموزند یا به آن عمل می کنند، نسبت داده می شوند2.»
واژه احسان به معنای انجام دادن کار نیک، به طور عمده در آیاتی به کار رفته است که پس از بیان اموری، از عاملان آن را به عنوان محسن مورد ستایش قرارداده است؛ چنان که در سوره بقره می خوانیم: «و اذقلنا ادخلوا هذه القریه فکلوا منها حیث شئتم رغداً و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لکم خطیکم و سنزید المحسنین؛3 و ]به خاطر بیاورید[ زمانی را که گفتیم: «در این شهر ]بیت المقدس[ وارد شوید! و از نعمت های فراوان آن، هر چه می خواهید بخورید و از در ]معبد بیت المقدس[ با خضوع و خشوع وارد گردید و بگویید: خداوندا! گناهان ما را بریز! تا خطاهای شما را ببخشیم و به نیکوکاران پاداش بیشتری خواهیم داد.»0و در جای دیگر می فرماید: «الذین ینفقون فی السراء و الضراء و الکظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین4؛ آنان که در توانگری و تنگدستی، انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از خطای مردم در می گذرند. و خدا نیکوکاران را دوست دارد.» خداوند در این آیات، ضمن بیان مصادیق کارهای نیک، بندگان خود را به انجام آن، ترغیب و تشویق می نماید.
چه تاثیر دلنشینی دارد وقتی مادری میگوید " غصه نخور ، درست میشود " ،
باور کن اثرش را هزار قرص آرامبخش قوی ندارد!
گل آفتابگردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا
"اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی,دیگر آفتابگردان نیست.
آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبتی ندارد."
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش کردم که خورشید کوچکی بود در زمین که هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت
آفتابگردان به من گفت:"وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد,مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت,چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد اما انسان همه چیز راباخدا اشتباه میگیرد
آفتاب گردان راهش را بلد است و کارش را می داند.او جز دوست داشتن آفتاب وفهمیدن خورشید کاری ندارد.
او همه زندگیش را وقف نور میکند.در نور دنیا می آید و در نورمی میرد,نور می خورد و نور می زاید.
دل خوشی آفتابگردان تنها آفتاب است .
آفتابگردان باآفتاب آمیخته است و انسان با خدا..
{بدون آفتاب,آفتابگردان می میرد وبدون خدا,انسان.}
او ادامه داد:"روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند
روزی که توبه خدا برسی,دیگر"تویی"نمی ماند.
من فاصله هایم را با نور پر میکنم,تو فاصله ها را چگونه پرمیکنی ؟"....
آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
او در آفتاب غرق شده بود .جلو رفتم بوییدمش,بوی خورشید می داد و آخرین صحبتهایش هنوز درگوشهایم طنین انداخته بود:نام آفتابگردان همه رابه یاد آفتاب می اندازد .
نام انسان آیا کسی رابه یاد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا روبه آفتاب گریستم...
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...