پيام
+
پيرمردي 92 ساله که سر و وضع مرتبي داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود. همسر 70 ساله اش به تازگي درگذشته بود و او مجبور بود خانه اش را ترک کند.
پس از چند ساعت انتظار در سراسري خانه سالمندان ، به او گفته شد که اتاقش حاضر است . پيرمرد لبخندي بر لب آورد. همين طور که عصا زنان به طرف آسانسور مي رفت ، به او توضيح دادم که اتاقش خيلي کوچک است و به جاي پرده ، روي پنجره هايش کاغذ چسبانده شده است .

* هاتف *
90/10/20
انجمن خيريه
پيرمرد درست مثل بچه اي که اسباب بازي تازه اي به او داده باشند با شوق و اشتياق فراوان گفت : «خيلي دوستش دارم.»
TrUe LoVe♥
بميرم چه پير مرد تنهايي....من خيلي پير مرد ها رو دوس دارم..هميشه پر از قصه اند..پر ازغصه..شکلاتم دارن.
نشريه حضور ░
چقدر غم انگيز ............
انجمن خيريه
چه جالب /// شکلات هم دارن ///
* آمرين *
:((((((((((
TrUe LoVe♥
قربون بابابزرگ خودم برم من!!!آقا جون مهربونم..قبلا هميشه بهم شکلات و بسکوييت ميداد.....
نشريه حضور ░
خوش به حال اونايي که پدر بزرگشون رو ديدن ........ من که اصلاً نديدمشون ......... :((((((((((((